برخی از اغلاط مشهورو رايج در املای زبان فارسی
محمد نبي عظيمي محمد نبي عظيمي

برای آموختن یک زبان تا حدی که بتوان به آن زبان گفت و خواند ونوشـت، تلاش بسـیار ضرورت اسـت، از گهواره تا گور. به ویـژه برای جوانانی که ازبد حادثه از وطن مألوف شـان دور افـتاده و یا در همین محنت سـرای غرب تولد یافـته وو طن را هـرگز ندیده اند، فراگرفتن درسـت زبان مادری، امریسـت ضروری. چراکه زبان مادری واز جمله زبان فارسی بنیان اصلی فـرهـنگ ملی ما را تشکیل می دهد و نقش قاطعی را دربسـط وتکامل و شـناخت فرهـنگ سـرزمیـن کهن سـال ما، به عهده دارد. از طرف دیگر این مسـأله نیزروشـن اسـت که زبان، پیش از آن که ابزار گفـتار باشـد، وسـیله یی اندیشـیدن وتفکر اسـت ونمودار فرهـنگ مردم. پس هـر قـدر زبان ناقص ترو ضعیف تر و مبهم تر فـرا گرفته شـود به همان اندازه فرهنگ وتفکر و منطق انسـانی نیز بی رنگ تر منعکس می شـود. زبان شـیرن فارسی ما هم که پیشـینه یی بیشـتراز هـزار سـال دارد واز زبان های پـر سُـنت، نیـرومند و پخته یی جهانی اسـت، ارثیهء گرانبهایی اسـت که هم فرا گرفـتن درسـت آن وظیفهء ما اسـت وهم تکامل و غـنامندی آن رسـالت ما. اما سـوگمندانه باید گفت که زبان ما که در زمان حافظ هـمچون قـندی بود که به بنگاله می رفـت و حتا طوطیان آنجا را شـکر سـخن میسـاخت، اکنون از همه جهات، چه در زمینهء آوا شـناسی( فونتیک ) و چه در زمینهء گرامر و صرف ونحو وچه در زمینهء ترکیبات لغوی( لکسـیک ) و دانـشــواژه ها، چــه در زمیـنـه درسـت نویسی ودرسـت خـوانی ( املا وتلفظ صحیح ) دچار هـرج ومرج شـگرفی اسـت که ناشی ازعدم توجه کافی به آن اسـت. ولی عـلی رغم این بی توجهی زبان تکامل می کند و قواعـد زبان نیز که زاییدهء خود زبان اسـت با آن رو به تکامل می گذارد، هم درتلفظ، هم درخواندن وهم در نوشـتن. مثلاً هـمین واو معـدوله ویا ( ح ) حُطی را در زمان قـدیم با کیفـیت خاصی تلفظ می کرده اند. یا همین کلمهء زغال را روانشـاد عـبد الهادی داوی و ملک الشـعـرابهار با " ذ " نوشـته می کردند ویا بزرگانی چون علامه قـزوینی وسـید حسـن تقی زاده و جمالـزاده واژهء تهران را با " ط " نوشـته اند و یا قـدما اتاق را اطاق و تپـیـدن را طپیدن و زکات را زکـواة می نوشـتند که صد البته غـلط نبود ولی در املای امروزه وتحقیق دسـتوری وزبانی زمان ما نوشـتن ایـن واژه ها به چنان شـکلی مردود شـمرده شـده و غـلط پنداشـته می شـود. ازطرف دیگر، درسـت اسـت که این غلط ها در گذشـته انجام می شـده اند اما برخی ازاین ناهـمآهنگی ها وسـردرگمیهاو به قول زنده یاد احسـان طبری: "هـرج ومرج واقعی وگاه خنده آور" که در املای فارسی وجود دارد، چنان معلوم وهـویدا ومشـهور اند که دیدن و خواندن آنها سـخت دلازار است. در بارهء غلط های رایج و فاحش و به گفتهء قـدما اغلاط مشـهور درنوشـتن واژه گان زبان فارسی با اسـتفاده از منابع ومآخذ معـتبردسـت داشـته و نامه های برخی از دوسـتان فرهـنگی، عرایضی دارم که اگر باری گره از کار چند جوان وچند نوآموز زبان فارسی، در این ماتمکده بگشـاید وبه کار آید، پاداش زحمات خود را گرفـته خواهم بود. گفتنی می پندارم که مبنای درسـت ونادرسـت بودن واژه ها، براسـاس منابع آتی مشـخص شـده اسـت: با مراجعه به فرهـنگ های لغات از جمله فرهـنگ معـتبر معـین و فرهـنگ عمید، با مراجعه به کتابهای ارزشـمندی چون " غلط ننویسـیم، فرهـنگ دشـواری های زبان فارسی" نوشـته ابوالحسـن نجفی،" زبان شـناسی وزبان فارسی" نوشـته دکتر پـرویـز ناتل خانلری،" برسـمند سـخن" نوشـته دکتر نادر وزین پور،" دسـتورخط فارسی" منتشـره فرهـنگسـتان زبان وادب فارسی،" مسـایلی از فرهنگ، هنر وزبان" نوشـتهء زنده یاد احسـان طبری، برخی ازشـماره های دورهء نزدهم وبیسـتم مجلهء سـخن،" روش املای زبان دری " پـذیـرفـته انجمن نویسـنده گان افغانسـتان به کوشـش جناب پویا فاریابی، و یادداشـتهای شـخصی. این نکته نیز قابل یاد آوری می تواند بود که در این پـژوهـش تنها از آن واژه هایی نام می گیرم که در نبشـت وخوان روزمره فراوان به کار می روند و مانند کفر ابلیـس مشـهور اند و یاغلط درغلط. ورنه اگر از لحاظ دسـتوری این لغزش ها را بررسی کنیم و صرف ونحوعربی وتلفظ فصیح عربی را ملاک واقعی برای درسـت نویسی ودرسـت گویی قـرار دهیم، مثنوی هـفتاد من کاغـذ خواهد شـد که هم از حوصلهء این مقال خارج اسـت وهم ازصلاحیت این ناتوان بیرون. پس می پردازیم به غلط های رایج املایی به ترتیب الفبا: * * * آزمایشـات: واژه آزمایش را که فارسی اسـت برخی از فارسی زبانان با " آت " عربی جمع می بندند که نادرسـت اسـت وباید با " ها" ی فارسی جمع بسته شود. آزمایشها درسـت اسـت. در جمع بستن واژه ها ی فارسی با " جات " نیز غالباً همین گونه اشتباهات رخ می دهد.چرا که به نظر می رسد این نوع جمع فرقی با جمع " آت " ندارد . اما برای نوشتن فارسی فصیح بهتر است که این نوع جمع نیز با " ها "جمع بسته شوند، به خاطر احتراز از عربی مآبی . یعنی به عوض روز نامه جات ، کارخانجات ، نوشته جات ، شیرینی جات ، ترشیجات ، دسته جات ، میوه جات ، نقره جات و.... بهتر است چنین بنویسیم :روزنامه ها ، کار خانه ها ، نوشته ها، شیرینی ها ، ترشیها ، دسته ها ، میوه ها ، نقره ها . از غلط های فاحش در همین زمینه یکی هم جمع بستن جمع است. مانند تشکیلات که جمع تشکیل است و هنگامی که با :" آت " آن را جمع می بندند ، جمع الجمع می شود . بناءً در نوشتن وکار برد ایاین گونه واژه ها نیز باید دقت نمود . از آنجمله اند : آثارها، اخبارها ، ارکان ها ، اعمال ها ، جواهرها یا جواهرات ، حوادثات ، حواس ها ، عجایبها ِا عجایبات ، غرایبات ، منازل ها ، نوادرات ، امورات ، عملیلات ها و دیگر، که شکل درست نوشتن وگفتن آن چنین است : آثار، اخبار ، ارکان ، اعمال ، جواهر ، حوادث ، حواس ، عجایب ، غرایب ، منازل ، نوادر ، امور ، عملیات و .. آذان / اذان: این دو واژه را باید از هم تفریق نمود. زیرا که معـنای آذان( گوشـها ) و معـنای اذان عبارت از اعلام کردن، آگاه کردن، خبردادن از وقت نماز با خواندن کلمات مخصوص عربی در سـاعت های معین در گلدسـته و مناره. آزوقه / آذوقه: اصل این واژه که آنرا آزوغه هم می نویسـند ترکی اسـت. پس بهتر اسـت به" ز" نوشـته شـود نه به " ذ". آسـیا / آسـیاب: به هردوشـکل می توان این واژه رانوشـت. چرا که بزرگان ادب فارسی هردو شکل را به کار بسـته اند. مثلاً: چنان برفرق من چرخ آسـیا راند که مویم زیر گرد آسیـــا ماند
( عطار )
یا: دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی
عجب اسـت اگر نگردد که بگردد آسـیابی همچنان یکی از بزرگترین براعظم های جهان را با همیـن املا ( آسـیا ) می نویسـند و دندان های عـقـب دهان رانیز که دارای تاج پهن وناهموار اسـت وتعـداد آنها در هر فک ده عدد است. السلام علیکم/ اسلام علیکم: معـنای جمله نخسـت ( سـلامتی برشـما ) اسـت و معـنای جملهء دوم ( اسـلام برشـما ) . حالا اگر کسی در نامه یی برای دوسـتش بنویسـد که اسـلام علیکم، می بینید که چه غلط مضحکی را مرتکب خواهد شـد. آن را / آنرا: فضلای زبان چون " را" را واژهء مسـتقلی می پندارند، پـیـوسته آن را جدا از کلمه پیشـین می نویسـند. مانند: این را وی را، ایشـان را، تو را، آن را پـس نبایدچنین نوشـت: اینرا، ویرا، ایشـانرا، تـرا، اینرا * * * اتاق / اطاق: از آنجاییکه این واژه ترکی اسـت ودر ترکی مخرج " ط" وجود ندارد پس بهتراسـت آنرا با حرف " ت" نوشـت. اتو / اطو:چون این واژه عربی نیسـت وممکن اسـت فارسی یا روسی باشـد، بناءً بهتر اسـت به " ت" نوشـته شـود نه به " ط" . ارابه/ عـرابه:ارابه واژهء فارسی اسـت و عرابه معـرب آن. پس بهتر اسـت آن را به صورت ارابه نوشـت. ازدحام / ازدهام: این واژه را تنها می توان با حرف "ح" نوشـت. زیرا که ازدهام بی معنی اسـت. اسـب/اسـپ: به هردوصورت می توان این واژه را نوشـت. هم با " ب " و هم با " پ " . به سـبب آنکه این واژه پهلوی اسـت نه عربی. امروزه بزرگان زبان بیشـتر با " ب" می نویسـند. اما در گذشـته های بسـیار دور با " پ " می نوشـتند وهمین واژه جزء دوم نام های کهن خراسـانیان بود. مانند : ارجاسـپ، جاماسـپ، گشـتاسپ، تهماسـپ ، لهراسـپ و... اسـتادان/اسـاتید: چون اسـتاد واژهء فارسی اسـت جمع آن می شـود اسـتادان. اما این کلمه که به صورت اسـتاذ به عربی رفـته بود، به صورت اسـاتیذ و اسـاتید جمع بسـته میشـد. امروزه بهتر اسـت آن را اسـتادان بنویسـیم. اسـت/ هـسـت: آقای ابوالحسـن نجفی در کتاب " غلط ننویسـیم " اش در ارتباط با این دو کلمه چنین می نویسـد: " بعضی از فضلا میان این دوکلمه تفاوت قایل اند: هـسـت را به معـنای " وجود دارد " یا نشـانهء تأکید و اسـت را فقط رابطه ( یا فعل اسـنادی) می دانند و بنابراین جمله های زیر از نظر آنها غلط یا لا اقل غیر فصیح است: « او هـنوز جوان هـسـت » به جای« اوهنوز جوان اسـت ». یا « درختی در خانهء ماسـت » به جای « درختی در خانهء ما هـسـت ». ... این حکم تا اندازه ای درســت اسـت، زیرا در آثار ادبی فارسی غالباً هـسـت به معـنای" وجود دارد" به کار رفـته اسـت: انگار که هست هرچه در عالم نیست
پندار که نیسـت هرچه در عالم هـسـت ( خیام )
مرا خود با تو چیزی در میان هـسـت
وگرنه روی زیبا در جهان هـسـت ( سـعدی، غزلیات)



واگر هم هـسـت ، به جای اسـت به کار رفته باشـد به منظور تأکید معـنای جمله اسـت. مثلاً در دوجملهء زیر: (1) احمد عاقل است. / ( 2) احمد عاقل هـسـت. جمله (1) عاقـل بودن احمد را خبرمی دهـد و حال آنکه جملهء (2) این خبر را به تاکید بیان می کندو گویی به مخاطب اطمینان می دهد که در عاقل بودن احمد نباید تردید کرد. با این همه این تمایز معنایی در همه جا وبا این دقت مراعات نشده اسـت. و در ادبیات فارسی مواردی را می توان یافـت که در آنها هـسـت واسـت علی السـویه به جای یکدیگر به کار رفته اند. در نتیجه می توان گفت که اسـتعـمال کلمه هـسـت به جای اسـت وبالعکس غلط نیسـت اما اگر هر کدام از آنها، برطبق آنچه گفته شد، به جای خود به کار رود البته بهتر اسـت ." -1- اسـلحه/ سـلاح: بسـیاری ها اسـتعمال درسـت این دو کلمه را نمی دانند. به طوریکه گاهی به عوض اسـلحه، سـلاح و گاه برعکس آن را به کار می برند. در حالیکه اسـلحه جمع اسـت و سـلاح مفرد. پس کسـانی که می خواهـند فارسی فـصیح بنویسـند نباید جمع اسـلحه را اسـلحه ها بنویسـد. زیرا که اسـلحه خود کلمه جمع اسـت. اما می توان به عوض ا سـلحه ها واژهء سـلاح ها را به راحتی اسـتعمال نمود. اقلاً / اکثراً: این دو کلمه در عربی غیر منصرف اسـت وتنوین نمی گیرد. پس کاربرد آن به صور ت های فوق از جملهء اغلاط مشهورتلقی می شـود. بهتر اسـت به جای اقلاً، حد اقل و یا دسـت کم ویا کم از کم نوشـت و به جای اکثراً، غالباً و یابیشـتر.همچنان نمی توان واژه هایی مانند دوم وسـوم و چهارم راکه فارسی اند، دوماً و سـوماً و چارماً نوشـت. یا واژهء عربی اغلب را که بروزن افعل اسـت، اغلباً و یا اعظم را اعظماً و اکرم را اکرماً نوشـت و یا واژه فارسی زبان را زباناً. اما می توان به عوض اغلباً، کلمهءغالباً را به کاربرد. برخی ها واژهء فرانسـه یی تلفون و تلگراف را نیز مینویسـند: تلفوناً، تلگرافاً که صد البته غلط اسـت.-2- الله / ا له: نوشـتن اله به جای الله نیز از جمله غـلطی های رایج اسـت، به ویژه هنگامی که درجزء دوم اسـامی اشـخاص به کار میرود. مثلاً، حمیدالله را بسـیاری ها می نویسـند: حمید اله، که غلط اسـت. ولی اگر عـبدالاله بنویسـیم به همین شکل درسـت اسـت و دو حرف ( ل ) برای نوشـتن آن ضرور نیسـت. در همینجا باید یاد آور شـد که نوشـتن آیهء بسـم الله الرحمن الرحیم به شکل بسم اله الرحمن االرحیم هم درسـت نیسـت. اِن شاءالله / انشاألله: این جمله از سـه کلمه سـاخته شـده اسـت: اِن ( اگر )، شـاء (بخواهد )،( الله ). اما انشـاءالله ازاین دو کلمه سـاخته شـده اسـت: اِنشـاء ( آفریدن )، الله ( خدا ) پس می بینیم که این دو جمله از هم فرق بسـیار دارند. انتها / انتهی: بعضی ها می پندارند که انتها و انتهی یک کلمه اسـت و مانند فـتوی و کبری وحتی و عـیسی مطابق شـیوه نگارشی عربی، نوشـته می شـود. ولی معـنای این دو کلمه از هـمدیگر فرق دارد. انتها اسـم اسـت و معـنای آن " پایان " می باشد ولی انتهی صیغهء فعلی اسـت به معنای " تمام شـد، پایان یافـت ." انتر / عـنتر: واژه انتررا که فارسی اسـت ومعـنای آن بوزینه می باشـد باید به همین صورت نوشـت: انتری که لوطی اش مرده بود، داستانی از صادق چوبک. معـنای عـنتر با حرف ( ع ) به زبان عربی نوعی مگس و مجازاً به معنای شـجاع است. * * * باتلاق/ باطلاق: واژهء باتلاق ترکی اسـت، نه عربی. پس نوشـتن آن با حرف " ت" درسـت اسـت نه با " ط". باغ ها / باغات: واژهء باغ فارسی اسـت، جمع بسـتن آن به " ات " عربی نا درسـت اسـت. پس باید باغ ها نوشـت، نه باغات. برعلیه / عـلیه: دکتر پـرویـز ناتل خانلری نوشـته اسـت که: " در زبان فارسی نه برعـلیه چیـزی یا کسی مبارزه میکنند ونه برضد آن، بلکه با چیـزی یا کسی می جنگند وپیکار می کنند ومصاف می دهـند و مبارزه وسـتیزه می کنند. چو جنگ آوری باکسی در سـتیز
که ازوی گزیرت بود، یا گریـز
( سـعدی ) شـاهـد این معنی در ادبیات فارسی فراوان اسـت. اما آسـان تر ازهمه کار این اسـت که خود تان در خیابان گریبان باربری را بگیرید و از او بپـرسـید که اگر مزدش را ندهـید برعلیه شـما دعوا می کند یا با شـما ؟" پس برعلیه هم یکی از غلطی های رایج میتواند بود. درسـت آن علیه اسـت که مرکب از" علی" و " ه " ضمیر اسـت ومعـنای آن ضد او. در این صورت گاهی که ضد او مراد باشـد باید نوشـت علیه نه برعلیه.-3- بلهوس/بوالهوس: پیشـوند " بُل " برسـر برخی از کلمات می آید ومعـنای پـُر وبسـیار وفراوان را می رسـاند، مثل بلکامه، بلعجب، بلهوس، بلفضول در باره منشـأ واملای این واژه ها باید گفت که هم جزء اول این واژه ها یعنی بُل فارسی اسـت وهم کامه و عجب وهوس وفضول در عربی به کار نرفـته اند، بناءً املای این واژه ها به همین صورت درسـت اسـت، نه به صورت بوالکامه و بوالعجب و بوالهوس و بو الفضول. بوته / بته: معـنای این واژه، گیاه پـر شاخ وبرگی اسـت که تنه ضخیم نداشـته باشـد و زیاد بلند نشـود. املای درسـت آن بوته اسـت. به نام / بنام: در لسـان عربی حرف جر " به " را هـمیشـه باید به کلمهء بعد که مجرور اسـت متصل نوشـت وهرگز کسی پیدا نشـده است که در این قاعده شـک کند و این حرف را جدا بنویسـد. اما حرف اضافه " به" را در زبان فارسی باید همواره جدا از کلمه نوشـت. جز در موارد اسـتثـنایی مثل بنام و بدین و بدر وبهوش وبدو... زیـرا اگر چنین ننویسـیم، التباس معـنا رخ می دهـد، مثل همین به نام وبنام که هر کدام محل اسـتعمال ویـژه یی می طلبد. مثلاً در این مثالها: " او نویسـندهء بنامی بود." یا " من او را به نام نمی شـناختم." اگر محل این دو ترکیب باهم تبدیل گردد، معنا دچار آشـفته گی می گردد. به همین ترتیب اگر ما " به روی" را بنویسـیم " بروی"، معلوم نخواهد شـد که مراد ما چیسـت؟ آیا منظور از" بروی" فعلی از مصدر رفـتن اسـت مانند برو، بروی و... .یا می خواهـیم بنویسـیم که مثلاً: " این قـلم به روی میز اسـت ." یا اگر ما " به درد " را " بدرد " بنویسـیم بازهم التباس معـنا رخ می دهد. زیرا بدرد یعنی پاره کند و به درد یعنی به غم و اندوه دچار شـدن یا فـرو رفـتن. به همین گونه اند صد ها واژه واز جمله این واژه ها که باید در هنگام نوشـتن آن با احتیاط بود: به دل و بدل، به شـتاب و بشـتاب، به کار وبکار، به گردن و بگردن، به کس و بکس، به همان و بهمان، به گردش وبگردش، به چشم وبچشم، به هر و بهر، به خر وبخر، به دوش وبدوش، به بار و ببار، به خواب و بخواب وغیره . به این ترتیب همان طوریکه در بالا گفتیم جز در موارد اسـتثنایی، باید حرف اضافهء " به " را جدا ازکلمه نوشـت.مانند: به قصد، به منظور، به خاطر، به سـبب، به دسـت، به سـر، به سـوی، به قـدر، به زحمت، به زودی، به عنوان، به وسـیله، به بهانه، به مناسـبت، به غرض، به من، به تو، به ... بها / بهاء : معنای بها ی بدون همزه پایانی ، قیمت ، ارزش ونرخ یک شی است . اما معنای بهاء روشنی ، درخشنده گی ، رونق ، زیبایی ونیکویی است وبه معنای فر وشکوه و زینت و آرایش نیز به کار رفته است . مانند بهاء الدین یا بها ء الحق و یا بها ء الملک که معنای آنها رونق دین ، شکوه دین و شکوه کشور است .آقای ناصر انقطاع ، یکی از فضلای ایرانی در همین زمینه در مجله اسپند نوشته است که نادرستی دیگر در زمینه یی به کار بردن نابه جای همزه این است که غالباً در پشتی جلد ( پوشانه ) کتابها می نویسند : بهاء .... ریال . که البته با در نظر داشت معنای بهاء نادرست است . * * *


پایین / پاهین/پائین: برخی ها واژهء پایین را که ضد بلند اسـت با ( ه ) ویا با (ء ) می نویسـند که درسـت نیسـت ومعـنا ندارد. در باره یی کار برد همزه در نوشتار فارسی درشمارهء 48 مجله اسپند( ایرانی ) که در امر یکا چا پ می گردد می خوانیم که آلوده گی خط پارسی تنها به نوشتن " صد " و " صندلی " با بند واژه های تازی " ص" و نوشتن طوفان وطپش و طوس و طا لش و ... با بند واژه های تازی " ط" پایان نمی گیرد ودست اندازی را تا بدان جا کشیده اند که " همزه " تازی را که در نوشتار ما جا ندارد بسیار به کار می برند. شاید گروهی چشمگیری از پارسی نویسان روزانه ده ها بار " همزه تازی " را در نوشتار های خود به کار می برند و نمی دانند که این نشانهء نوشتاری درزبان پارسی جایی ندارد.( به جزیک واژه که آن واژه" زائو" است که آن را هم باید " زایو نوشت وگفت ، زیرا از ریشه کار واژه یی زاییدن می آید، نه زائیدن ) . براین پایه نوشتن واژه های " پائیز " ، " پائین " ، "موئین " ، "روئین" ، " آئین " ،" پر گوئی" ، " چائی " و... نادرست است و باید پاییز ، پایین ، مویین ، رویین ، آیین ، پر گویی ، چایی و چون اینها نوشت. نادرست است اگر بنویسیم : - جامه ئی را که خریده ئی کهنه است یا این زن امریکائی است . به جای این ساخت های نادرست باید نوشت : - جامه یی را که خریده یی کهنه است . – این زن امریکایی است. گفتنی است که ( روش املای زبان دری ) پذیرفته شده انجمن نویسنده گان افغانستان کار برد همزه را به کلی مردود نمی داند و در صص 30 -33رهنمود های مشخصی در مورد واژه های همزه دار، ارایه می نماید. پزشـک / پـزشـگ: صورت درسـت نوشـتن این وازه پزشـک اسـت نه پـزشـگ. همچنان واژه های زیر در فارسی فصیح با ک نوشـته می شـوند، نه با گ: پشـک، خشـک، رشـک، زرشـک، سـرشـک، کشـک، کشـکول، دوشک، گنجشـک، لشـکر، مشـک، مُشـکین، شـکارو ... گفتـنی اسـت که در تعمیم این قاعـده دو نکته را باید در نظر داشـت. نخسـت این که بنا برقاعـدهء آوایی زبان فارسی در واژه های بسـیط اگرش سـاکن باشـد تمایـز میان ک وگ از بین رفـته ودر زبان محاوره صدای گ شـنیده می شـود و لی چنان که گفـته آمد در فارسی فصیح آن را ک تلفظ می کنند. اما اگر ش متحرک باشـد وواژه ها هم مرکب یا مشـتـق، در آن صورت اسـتعمال گ مانعی ندارد. مانند: شـگرف، شـگفت، شـگرد، پـژوهـشگر، خوشـگل، دانشـگاه و... پیش روی/ پیشَـروی: اگر مراد، مقابل ویا جلو کسی یا چیزی باشـد، این ترکیب را بـــــاید به صورت جدا ( دو واژه ) ایـن طورنوشـتـه کنیم: پیش روی. ولی اگر منظورحرکت به جلو باشـد یکجا نوشـته می شود. مثلاً: پیشروی سـپاهیان هیتلر در اروپا حیرت برانگیز بود. به همین ترتیب، ترکیب پیشُـبرد اگر به صورت اسـم به کار رود، در یک کلمه و اگربه صورت فعل مرکب باشـد در دو کلمه نوشـته می شـود: " احمد در پیشـبرد امور محولهء خویش مؤفق اسـت. " یا " او با کوشـش های خود آن کار دشـواررا پیش بُرد." پترول/ پطرول:این واژه فـرانسـه یی اسـت. پس بهتر اسـت به ت نوشـته شـود. همچنان واژهء پتلون را که عربی نیسـت نباید به ط نوشت. * * * تاس / طاس: تاس واژهء فارسی اسـت و باید به حرف ت نوشـته شـود نه به ط. تراز/ طراز: تراز واژهء فارسی و معـرب آن طراز اسـت. به همین سـبب باید" تراز" با همه ترکیباتش با حرف " ت" نوشـته شـود. مانند: تراز نامه، هم تراز، ترازکردن و جز اینها. اما واژهء دیگری که معنای آن ( سـطح ) است و لغت نو یسـان نسـب نامهء آن را از واژه طرزعربی می پندارند به معـنای طبقه وردیف اسـتعمال می شـود: این فـیلسـوف همطراز ابن سـینا سـت . در این مورد آقای ابوالحسن نجفی می نویسـد که چون محتمل اسـت این واژه از تراز فارسی گرفته شـده باشـد، بناءً نوشـتن آن با حرف ت نیز درسـت اسـت. تپیدن / طپیدن :این واژه نیز فارسی اسـت. و با حرف " ت " نوشـته می شـود، پس نوشـتن واژه های مشـتق ازاین واژه مانند تپش و تپنده و تپید وتپاندن را نیز باید به همین صورت نوشـت. همچنان واژه هایی مانند تالار، تپانچه، تنبور، تشـت وتهران که فارسی اند، نباید با " ط" نوشـته شـوند. حرف دیگر این اسـت که اگر کلمه عربی باشـد، به املای آن باید توجه کرد .زیرا که در زبان عربی هم ت وجود دارد وهم ط. مانند تابع و طبیب. نکتهء دیگر: اگر کلمه مورد نظرمربوط به زبانهای بیگانه باشـد، به ت نوشـته می شـود. مانند: ایتالیا، اتریش، اتیوپی، امپراتور، ترابلس. اما به نظر می رسـد که در بعضی از نامهای خاص مانند سـقراط و بقراط و افلاطون و ذیمقراطیس آوردن حرف ت به عوض ط نا درسـت باشـد. زیرا بیم آن می رود که اگر سـقرات وبقرات وافلاتون و ذیمقـراتیس بنویسـیم به درک مفهوم این نامها زیان برسـد. آقای جعـفر شـعار در شـمارهء دوم دوره سی وچهارم مجله سـخن در همین مورد چنین می نویسـد:" ... به علا وه این کلمات که از رهگذر زبان عربی وارد زبان فارسی شـده اند چه فرقی با اسـامی عربی چون حافظ، نظامی، ملا صدرا، ابوریحان و جز آن دارند و آیا می توان در این نامها هم حروف خاص عربی را تغـیـیـرداد؟ " تغـیر/ تغـییر: اصل این کلمه عربی اسـت و با هردو املا با معـنای یکسـان به کار رفته اسـت. همچنان تمیزو تمییزرا که نسـب نامهء عربی دارند می توان با هردو املا نوشـت. * * * ثواب/صواب: نوشـتن یکی به عوض دیگر این واژه ها، نیز یکی از غلط های رایج در املای زبان فارسی اسـت. در حالی که ثواب وصواب معانی جدا گانه یی دارند و نباید این دو واژه را باهم اشـتباه کرد. ثواب اسـم اسـت، به معـنای " پاداش ": ثواب و روزه وحج قبول آن کس برد
که خاک میکدهء عـشـق را زیارت کرد
( حافظ ) اما صواب صفت اسـت و معـنای آن، درسـت و صحیح و بجا ومناسـب است. * * * جذر/ جزر:برخیها درکاربرد درسـت این دو واژه نیز گهگاهی اشـتباه می کنند و جذر را به عوض جزر و یا جزر را به عوض جذر می نویسـند. اما جذربه معـنای ریشـه اسـت و در ریاضی جـذر، عددی اسـت که آن را در نفس خودش ضرب کنند. مثل 3 که وقتی آن را درنفـس خودش ضرب کنند عدد 9 حاصل می شــود. حاصل ضرب را مجذور می گویند. و جزر با حرف زعبارت اسـت ازفرو نشـسـتن آب دریا، بازگشـتن آب دریا و ضد مدَ. جرأت/ جرئت: این واژه را به همین صورت باید نوشـت، نه به صورت جرئت. * * *
چنانچه / چنانکه : این دو ترکیب را که از هم فرق کمی ندارند ، عده یی به اشتباه به جای یکدیگر به کا ر می برند . آقای ابو الحسن نجفی در صفحه 148 کتابش می نویسد : " چنانچه قید تاکید است و پس از کلمه" اگر" وبرای تقویت معنای آن به کار می رود : اگر چنانچه یعنی « اگر چنین باشدکه » : « اگر چنانچه موافقت کند همراه او خواهم رفت . » بعضی از فضلا از جمله جلال همایی ( قواعد زبان فارسی ص 190 ) معتقدند که چنانچه خود به معنای" اگر" است و بنابر این استعمال هردو کلمه باهم صحیح نیست ؛ مثلاً به جای « اگر راستکار باشی ، رستگار می شوی » ، می توان گفت : « چنانچه راستکار باشی ، رستگار می شوی » . آقای محمد کاظم کاظمی ، شاعر، نویسنده و پژوهشگر سر شناس کشور ما نیز در این زمینه می نویسد : « ... بسیاری از نویسنده گان ما به جای " چنان که " به معنای " آن گونه که " کلمة " چنانچه " را به کار می برند که به معنای " اگر " یا " در صورتی که " است . این دو کلمه فرقی ظریف و مهم با هم دارند و غالباً این تفاوت نا دیده گرفته می شود . چنانچه یک " شرط " است ، یعنی در صورتی که این کار بشود ، فلان کار خواهد شد. ...» مکن در این چمنم سرزنش به خود رویی
چنانکه پرورشم می دهند ، می رویــــــــــــم
( حافظ ) برای تفصیل بیشتر این تفاوت ، خوانندهء گران ارج می تواند به صص147-148 کتاب مستطاب " غلط ننویسیم و نوشته ء آقای محمد کاظم کاظمی در وبلاگ انترنتی نامبرده مراجه فرماید .* چایخانه / چای خانه: این واژه ترکیبی اسـت وبه همین شـکل نوشـته می شـود، مانند چشـمگیر، چشـمداشـت، گلچهره، ماتمسرا،غربتسـرا، بزرگمهر، سـپاسـگزار، خراجگزار و... * * * حایل/هایل: این دو واژه را نیز عده یی با یکدیگر اشـتباه کرده وحایل را به جای هایل وبرعکس اسـتعمال می کنند. باید گفت که حایل با ح حطی اسـم اسـت به معـنای، آنچه که میان دو چیـزواقع شـود و مانع از اتصال آن دو گردد: ظلمت حایل گشـت. پرده چه باشـد میان عاشق و معـشـوق
سدّ سکندر نه مانع است ونه حایل
( سعدی ) اماهایل با ه هـوّ زصفـت اسـت و به معنای ترسـناک: شـب تاریک وبیم موج و گردابی چنین حایل
کجا دانند حــال ما سـبکـسـاران سـاحلها
( حافظ )
حامله / حامله دار: واژه حامله از حاملة عربی و مؤنث حامل اسـت و معـنای آن آبسـتن باشـد و شـکمدار. پس نوشـتن این وازه به صورت حامله دار غلط اسـت. حیات / حیاط: این دو واژه را نیز برخی ها به غلط ،عوض یکدیگر می نویسـند . حیات به معنای زنده گی اسـت و حیاط به معنای حویلی یا فضای سـرگشـوده یی که اطرافـش دیوار شـده باشـد. اما املای عربی حیات ( رسـم الخط قـرآنی ) حیواة اسـت و حیاة نیز نوشـته اند در زبان تازی. * * * خرد/ خورد: معـنای واژه خُرد- بدون حرف ( واو ) - کوچک و ریز واندک اسـت، و معـنای واژه خورد این اسـت که سـوم شـخص مفرد- در زمان ماضی مطلق- غذا خورده اسـت. مصدر این واژه خوردن اسـت. پس نباید خردظابط را خوردظابط نوشـت وخردسـال را خوردسـال. همچنین این واژه ها را باید بدون ( واو ) نوشـت: خرده گیری، خردشدن، خردکردن، خرده فروش، خرده بینی، خرده خرده، خرده شـناس، خرده کاری، خرده مالک، خردهمت، خردی و... این واژه ها را هم باید به همین صورت نوشـت: سـالخورد، سـالخورده، خورد وخوراک، خوردونوش، خورد وخواب، خورده برده، خوردنی، خورده پـز و... خورشـید/ خرشـید: املای درسـت این واژه خورشـید اسـت. اصل آن پهلوی اسـت. خرسـند / خورسـند: یکی از غلط های رایج و مشـهور نوشـتن این واژه با حرف ( واو ) اسـت. پس نباید خرسـند را که به معـنای شـادمان وبشـاش اسـت نوشـت: خورسـند. * * * داؤود/ داود: املای این واژه را در روش املای زبان دری با دو ( واو ) به صورت داؤود توصیه کرده اند. به همین ترتیب باید واژه های مصؤن و کاون و طاوس و کیکاوس را باید با دو ( واو ) نوشـت: مصوون، کاوون ، طاووس، کـیکاووس. دُچار/ دوچار: این واژه را که گمان می رود ریشـهء آن دو چهار باشـد، در متون قـدیم به صورت دوچارمی نوشـتند. امادرقرون اخیر آن را به صورت دُچارنوشـته اند. امروزه نیـز بهتر اسـت به همین صورت نوشـته شـود. دعاء/ دوعا: یکی از غلط های رایج نوشـتن واژه دُعاء به صورت دوعا اسـت. اما خواندن جمله های مأثوراز پیامبرو امامان در اوقات معین و طلب آمرزش کردن ونیایش نمودن و یا نفرین کردن را بدون حرف ( واو ) نوشـته اند: زور مندی مکن براهـل زمیـن
تا دعایی برآسـمان نرود
( گلسـتان سـعدی ) امروزه علامت همزه را در اخیر دعا نمی نویسـند. ُدکان / دوکان: املای این واژه نیز بدون ( واو ) درسـت اسـت و با ( واو ) نادرسـت. جمع آن دکاکین اسـت و معـنای آن اتاق ویا جایی اسـت که کاسـب اجناس خود را در آن نهد وبه فروش رسـاند: همه جا دکان رنگ اسـت، همه رنگ می فروشـند
دل من به شـیشـه سـوزد، همه سـنگ می فـروشـند
( رازق فانی ) دلبند / دل بند:چون در زبان فارسی واژه های ترکیبی را را پیوسـت به هم می نویسـند، بناءً صورت درسـت نوشـتن این واژه دلبند اسـت. املای واژه هایی مانند دلبسـته و دلخوش نیز که هردو صفـت هـسـتند به همین صورت درسـت اسـت.زیراکه اگر این واژه ها جدا نوشـته شـوند معـنای آنها نیز تغـییر می کند. مثلاً هرگاه بگوییم: " او به خواندن کتاب دلبسـته است " در اینصورت دلبسـته صفت وهرگاه بگوییم" او به خواندن کتاب دل بسـته اسـت." متوجه می شـویم که مراد ماضی نقلی فعل بسـتن اسـت وباید جدا ازدل نوشـته شـود. دلخوش نیز صفت مرکب اسـت و پیوسـت نوشـته می شـود:" مردم ما از تأمین امنیت دلخوش شـدند " اما دِل خوش در دو کلمه وجدا از هم باید نوشـته شـود: " کجاسـت آن دل ِخوش در این ماتمسـرا؟" بدین ترتیب هـنگام نوشـتن واژه های ترکیبی باید دقـت بیشـتر نمود تا التباس معـنا رخ ندهــد. * * *


ذره/ زره: ذره به معنای هـر چیزبسـیار ریز و هریک اجسـام ریزهء پراگنده در هوا که در شـعاع آفتاب دیده می شـود، می باشـد. نوشـتن ذره با حرف ذ درسـت اسـت وبا حرف ز، نادرسـت. ذکی / زکی: اگر مراد از نوشـتن این واژه، تیز هوشی وژرف نگری با شـد با حرف ذ نوشـته می شـود:" احمد جوان ذکی اسـت. " ولی اگر منظور ما پاک وپاکدامن باشـد، در آنصورت این واژه را با حرف زباید نوشـت. قابل ذکر اسـت که جمع زکی ازکیا می شـود وجمع ذکی،اذکیا. و زکریا و زکی اسـم خاص اند: زکریای رازی، زکی خان زند. مؤنث آن زکیه اسـت. ومؤنث ذکی نیز ذکیه اسـت و از نامهای بسـیار رایج برای زنان. ذِلت/ َزلّت: نوشـتن ذلت با حرف زنیز یکی از غلط های رایج می تواند بود. چرا که معـنای ذلت خواری اسـت ومتضاد عزت: خدایا به ذلت مران از درم وگر َزلتی رفـت معـذور دار ( سـعدی ) * * * رُتیل / رطیل: عنکبوت یا جولا را به عربی رتیل می گویند و املای درسـت آن با حرف ت اسـت، نه با ط. * * * زرع/ ذرع: در املای زرع که به معـنای " کشـت" و " کاشـتن " اسـت برخی ها دقـت لازم مبذول ننموده وآن را با ذ می نویسـند، در حالی که ذرع مقـیاس قـدیم طول ومعادل یک اعـشـاریه چهارمتر بوده اسـت. زغال / ذغال: املای درسـت این واژه زغال اسـت نه ذغال. زکام / ذکام: این واژه را بایـد با زنوشـت، نه با ذ. * * * سِـتبَر/ سـِطبَر : این واژه را که به معنای درشـت.کلفت اسـت، قـدما با حرف ط هم نوشـته اند.اما چون این واژه فارسی اسـت بناءً بهتر اسـت با حرف ت نوشـته شـودبه این صورت: سـتبر سـؤال / سـئوال: برخی ها این واژه را به شـکل سئوال می نویسـند که نادرسـت اسـت. شـکل درسـت آن این اسـت که علامت همزه روی کرسی "و " نوشـته شـود: سـؤال سـوک/ سـوگ: املای این واژه هم با ک وهم با گ پایانی صحیح اسـت. * * * شـرایین/ شـرائین: املای این کلمه به صورت شـرایین درسـت اسـت. شـسـت/ شـصت: این واژه ها راهم بسـیاری ها به اشـتباه به جای یکدیگر به کار می برند. اما شـسـت به معنای انگشـت بزرگ دسـت وپا وشـصت عدد اسـت. آقای ابوالحسن نجفی می نویسـد که چون هر دو عدد فارسی اسـت، ظاهـراً برای تمایز میان معـنای آنها، یکی را با س ودیگری را با ص می نویسـند. ( در متون کهن، هردو واژه با " س" آمده اسـت. -5- شیء/ شئی: املای این کلمه به صورت اول درسـت اسـت. یعنی باهمزهء جدا از" ی": شیء . اما امروزه بسـیاری ها این همزه را نمی گذارند و صاف وسـاده می نویسـند: شی. * * * صد / سـد: چندی پیش در یکی از نشـرات برون مرزی دیدم که این واژه را به " س" نوشـته بودند: " سـد سـال تنهایی " و البته که چون سـده فارسی اسـت، سـد را نیز میتوان با" س" نوشـت. اما چون در متون کهن وجدید این واژه را با " ص " نوشـته اند، نوشـتن آن با " س" غـیر متعارف به نظر می رسـد. از طرف دیگر چون معنای دیگر سـد، مانع وبند و حایل اسـت، لابد قـدما، عدد 100 را به " ص" نوشـته باشـند، برای تفکیک صد از سـد. صفحه/ صحیفه: این دو واژه یک معنا دارد. اما در معنای اخص، همچنان که آقای ابو الحسن نجفی می فرماید، صفحه به هریک از دو رویهء کاغذ و صحیفه به ورق کتاب ( که دارای دو رویه ) اسـت اطلاق می شـود. ورق را در این سـال های پسـین، برگ نیز می گویند: دربرگهای این شماره .-6- * * * طوفان/ توفان: در این سـالهای پسـین در املای این واژه نیزاختلاف نظر هایی میان فارسی زبانان پدید آمده اسـت. مثلاً زنده یاد احمد شـاملو این واژه را با حرف " ت " نوشـته می کرد: گرچه برغوغای توفان ها کرم
وز هجوم باد ها باکیم نیسـت، گر چه چون پولاد سـر سختم به رزم
یا خود از پولاد شـد ایمام من گر بخواند مرغی از اقصای شـب
اشـک رقـت ریزد از چشـمان من یاآقای عزیزاریانفـر پژوهـشـگر و مترجم چیره دسـت کشـورعنوان کتاب جنرال لیاخوفـسکی رانوشـت " توفان در افغانسـتان " نه "طوفان در افغانستان ". اما جناب رهـنورد زریاب در یکی ازنامه هایش در مورد این واژه چنین نوشـته بودکه: " ...این کلمه از کلمات قرآنی اسـت. در سـوره اعراف، آیه 133 آمده اسـت: فارسـلنا علیهم الطوفان والجراد والعمل والضفادع والدم آیتٍ مفصلت. پس ما این واژه قـرآنی را از قـرآن گرفته ایم و نمی شـود، آن را با ت نوشـت. هر چند اصل این کلمه یونانی اسـت وشکل های دیگر این واژه یونانی در بسـیاری از زبان های ارو پایی هم به کار می رود، چنان که در زبان انگریزی:Typhoon و در زبان فرانسه یی: Typhon به همین معنای طوفان به کار می رود. البته یک " توفان " درفارسی هم داریم که صفت فاعلی و از مصدر توفـیدن اسـت و با " ت " نوشـته می شـود وربطی با توفان ندارد. " در فرهـنگ معین این واژه را که معرب از کلمه یونانی اسـت به معنای باران بسـیار سـخت ( شـدید) و آب بسـیار که همه را بپـوشد وغرق کند و باد شـدید وناگهانی که موجب خسـارت و خرابی ابنیه و سـاختمانها شـود وسـبب تشـکیل امواج سـهمگین و مخرب گردد، آورده اند و همچنان به معنای هر چیزبسـیار که فراگیر باشـد مانند طوفان آتش و طوفان باد. اما در همان فرهنگ، توفان به معنای: شـور و غوغا کننده، فریاد کننده و غُران آمده اسـت. پس برای تفکیک طوفان از توفان باید دقت نمود و معنا های لغوی این واژه ها را نیز مد نظر قرار داد. طوطی/ توتی: در فرهنگ معتبر معین در برابر واژه توتک نوشـته شـده : توتک = توتی = طوطی . و به این ترتیب می توان آن را با "ت " نوشـت. اما قـدمای زبان وادب فارسی این واژه را با " ط" نوشـته اند وامروزه نیز بسـیاری ها با همین املا می نویسـند، اگرچه واژهء فارسی اسـت:
از پس آیینه طوطی صفتم داشـته اند
آنچه اسـتاد ازل گفت بگو، می گویم
( حافظ ) * * * عفو / عفوه: شکل درسـت نوشـتن این واژه عربی عفو اسـت و بدون " ه " پایانی نوشـته می شـود. برخی ها واژه کاکا را نیز کاه کاه می نویسـند که البته غلط اندر غلط اسـت. غلتیدن/ غلطیدن:این واژه فارسی اسـت وباید با " ت" نوشـته شـود نه با " ط". اما تر کیبات این فعل را برخی ها با ط می نویسـند که نادرسـت اسـت وباید با ت نوشـت: غَلت، غلتیدن، غلتنده، غلتیده، غلتان، غلتک و... غیظ / غیض: در نوشـتن این واژه ها نیز باید دقت نمود وهر یک را بادر نظر داشـت معنای آن به کار برد، چرا که غیظ، خشـم و غضب را گویند و غیض در عربی به معنای کاهـش آب اسـت. * * * فترت/ فطرت: این دو کلمه از هم فرق دارند. متعارف ترین معنای فترت، رکود وسـسـتی و بیحاصلی اسـت میان دو دوران خوشـبختی یا فاصله میان دو دوره فعالیت. اما فطرت به خصوصیت هر موجود از آغاز خلقتش می گویند و به سـرشـت و طبیعت . بعضی ها این دو واژه را به غلط به جای هم به کار می برند و فطرت را به جای فترت می آورند. مثلاً در این عبارت:" سـالهای فطرت واقعی صادق هدایت را باید بعد از انتشـار بوف کور دانسـت"نویسـنده بنام کشور ماآقای حسـین فخری کتابی دارد به نام " حدیث فطرت فرهنگ و فترت فرهنگ" که در آنجافطرت به معنی آفرینش وابداع ادبی و فترت به معنای متعارف خویش یعنی سـستی و فتور به کار رفته اسـت . فطیر/ فتیر: اگر مراد ما از نوشـتن این واژه خمیری نارس و تخمیر نشـده باشـد، در آن صورت این واژه را با ط باید نوشـت. زیرا که این واژه عربی اسـت ونادرسـت خواهـد بود اگر آن را به صورت فتیربنویسـیم. * * * قفس/ قفص: این واژه عربی اسـت و باید به ص نوشـته شـود . اما در زبان فارسی آن را بیشـتر با س نوشـته اند و املای آن به شکل نخسـت ( قفس ) رایجتر اسـت. قیمومت / قیمومیت: این واژه را بهتر اسـت به صورت قیمومت نوشـت. به سـبب آن که فضلای زبان به همین شـکل آن را به کار برده اند. * * * کُحل / کــَهل: کحل به ضم اول وسکون دوم به معنای " سـرمه" اسـت : به سـر جام جم آن گه نظر توانی کرد
که خاک میکده کحل بصر توانی کرد
( حافظ ) اما کهل به فتح اول و سـکون دوم، صفت اسـت برای مرد میان سـال:" فراتر شـدم، سـه مرد مرا پیش آمد: یکی پیر، یکی کهل، یکی جوان. " پس در نوشـتن وکار برد این واژه باید دقـت نمود.-7- کراهت/ کراهیت: این دو واژه عربی اند و املای آن به لسـان عربی کراهة اسـت. اما چون هردو مصدر ویک معنا دارند، می توان هم کراهت نوشـت وهم کراهیت: " مشـتی متکبر، مغـرور، معُجَب ... مُفـتَن جاه و ثروت که سـخن نگویند الاّ به کراهت." ( گلسـتان سـعدی) " نه او را از هیچ مکروهی کراهیت باشـد. " ( اوصاف الاشـراف 38) یا در این مثال: " چون به تخت بنشـسـت، مردمان را کراهیت آمد و اوبدانسـت." ( تاریخ بلعمی. چا. فرهنگ ا: 903 ) -8- * * * گذاشتن/ گزاردن:امروزه یکی از اغلاط بسـیار رایج املایی، کار برد درسـت این واژه ها اسـت. به ویژه در نوشـتن ترکیبات این واژه ها، مانند: قانونگذار، بنیانگذار، نماز گزار، خدمتگزار و غیره. آقای ابو الحسن نجفی در فرهنگ مسـتطاب شـان شـرح مبسـوطی در مورد واژه های گذاشـتن و گزاردن آورده اند که فشـردهء آن چنین اسـت: گذاشـتن، درمعنای حقیقی کلمه،" قرار دادن به طور عینی و مشـهود" اسـت.مثلاً" کتاب را در قـفـسـه گذاشـت ." اما مجازاً به معنای " قراردادکردن، وضع کردن، تأسـیـس کردن" اسـت وچون مقصوداز قانونگذار کسی اسـت کـــه قانون را وضع وبنا می کند، باید با حرف ذ نوشـته شـود. همچنین اسـت قانونگذاری که به معنای وضع قوانین است چنانکه می گویند " مجلس قانونگذاری ". همچنان بدعتگذار، کسی اسـت که بدعت را وضع و تاسـیس می کند، نه کسی که بدعت رااجرامی کند، پس باید با حرف ذ نوشـته شـود، نه با ز. وهمچنان این واژه های ترکیبی از مصدر گذاشـتن را باید به حرف ذ نوشـت: برگذارکردن، بنیاد گذار، بنیانگذارونامگذاری. گزاردن: نخسـت باید دانسـت که که گزاشـتن با " ز" و گذاردن با " ذ" غلط اسـت و درسـت آن گذاشـتن و گزاردن اسـت. گزاردن معانی متعدد دارد که همهء آنهارا می توان در دو معنی به شـرح زیر خلاصه کرد: 1- به معنای " به جا آوردن " یا " ادا کردن" . مثلاً نماز گزاردن یعنی " ادا کردن نماز" ، پس باید نوشـت نماز گزار و نه نماز گذار. یا وام گزاردن یعنی " ادا کردن وام "، بنا برین وامگزاردرسـت اسـت نه وام گذار. به همین ترتیب باید نوشـت: حج گزار، خراجگزار، سپاسگزار، شکرگزار، خدمتگزار، حق گزار، پاسخ گزار، مدح گزار، سـنت گزار( اگر مراد به جاآورنده سـنت باشـد )، پیغام گزار، کارگزار، گله گزاری، خبرگزاری، کارگزار( اجرا کننده وانجام دهـنده کار )، پیغام گزار( کسی که پیغام را باز گو می کند؛ یا پیغام را می آورد) و... 2- معنای دوم گزاردن " برگرداندن از زبانی به زبان دیگر یا از بیانی به بیان دیگر، یا از نظامی به نظام دیگر اسـت" بنا براین مرادف اسـت با ترجمه کردن: گزارنده وگزارش به معنای مترجم و ترجمه. وهمچنین اسـت خوابگزاری یعنی " تعبیر خواب" و خوابگزار یعـنی تعبیرکننده خواب ( معّبر) و اصطلاحات دیگری همچون گزارشـگر و خبرگزار و خبرگزاری. گریز/ گزیر: از غلط های رایج املایی یک هم این اسـت که برخی ها این دو واژه را- مانند فریضه وفرضیه - باهم خلط می کنند وجایی که باید گزیر بنویسـند، گریز می نویسـند. در حالی که گزیر به معنای چاره وعلاج اسـت: در عاشـقی گزیر نباشـد ز سـاز وسـوز
اسـتاده ام چو شـمع ف مترسـان از آتشـم
( حافظ ) و گریزاسـم مصدر اسـت وبه معنای فرار کردن: بروید ای حریفان! بکشـید یار ما را
به من آورید آخر صنم، گریز پا را واما فریضه به معنای واجب ولازم اسـت و آنچه خدا واجب کرده بربنده و فرضیه مؤنث فرض وفرضی به معنای تصور و پنداشـت وحدس اسـت، که باید در کار برد آن دقت نمود. واژه ناگزیر را هم برخی ها ناگریزمی نویسـند، که نادرسـت اسـت.-9- گزارشـات/ گزارشـها: برخی ها این واژهء فارسی را با " ات" عربی جمع می بندند که نادرسـت اسـت. و باید نوشـت گزارشـها، نه گزارشـات. * * *


لایتجزا/ لایتجزی: این واژه با وصف آن که عربی اسـت، با الف مقصوره (کوتاه ) نوشـته نمی شـود. املای درسـت آن لا یتجزا اسـت و معنای آن، تجزیه نا پذیر. لاحول ولا/ لاحول والله: کلمهء لاحول در واقع صورت مختصر شـدهء لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم، می باشـد که آن را برای راندن دیو( شـیطان ) به کار می برند، یاهـنگام ترس وتعجب برزبان رانند وهمچنان هنگام برخاسـتن در نمازو معنای آن چنین اسـت: نیسـت نیرو وقوتی مگر خدای بلند قـدر و والا مرتبه را: " عجب تر آن که زاغ نیز از مجاورت طوطی به جان آمده لاحول گویان از گردش گیتی همی نالید. ( گلسـتان ) " این جمله در شـعـر فارسی گاه به صورت "لا حول ولا قوت " آید: دسـت بر رو زد وبرسـر زد و برجبهت گفــت بسـیاری لا حول ولا قـوت ( منوچهری ) بدین ترتیب می بینیم که لا حول ولا را نباید به صورت لاحول والله نوشـت. * * * مآخذ/ مأخذ: کلمه مآخذ جمع است و مأخذ مفرد. اما برخی ها به این امرتوجه نمی کنند واین واژه ها را به عوض یک دیگر یعنی مفرد را به جای جمع وجمع را به جای مفرد به کار می برند. ُمبرا/ مُبری : این واژه عربی و معـنای آن تبرئه شـده از تهمت اســت. در فارسی و عربی آ ن را به صورت مبرا نویسـند نه مبری. ُمجرا / مجری: معـنای مجرا و مجری از هم فرق دارد. مجری اسـم فاعـل اجراء ومعـنای آن اجرا کننده اسـت، " مجری قانون ". ولی اگر مجری به فـتح " ر" وبه صورت مجرا تلفظ شـود، اسـم مفعول اجرا وبه معنای " اجرا شـده، عملی شـده " اسـت که بهتر اســت در فارسی به صورت مجرا نوشـته شـود تا با مجری مشـتبه نشـود: " چنین کسـان را وجه کفاف به تفاریق مجرا باید داشـت تا در نفقه اسـراف نکنند." ( گلسـتان سـعدی ) محظور/ محذور: برخی ها این دو واژه را بااشـتباه به جای هم به کار می برند. اما باید گفت که محظوربه معـنای " ممنوع و "حرام" اسـت و محذور به معـنای " آنچه از آن می ترسـند" و وهم به معنای مانع و گرفـتاری آمده اسـت: پس در مواردی که مراد ما، گرفـتاری و مانع و حجب وحیای اخلاقی باشـد باید محذور را به ذ نوشـت: " محذور اخلاقی "، " در محذور واقع شـدم و پیشـنهاد اورا پذیـرفـتم "، با این تقاضا او را در محذور قـرار داد. مسأله / مسئله:این واژه عربی اسـت و در رسـم الخط عربی به صورت مسـألة نوشـته می شـود. ودر زبان فارسی هم بسـیاری ها این اصل را رعایت نموده و آن را به صورت مسأله می نویسـند نه مسئله. مسـئوول/ مسـئول: املای این واژه به هردو شـکل آن درسـت اسـت. در عربی مسـئوول نویسـند، اما در فارسی بهتر اسـت این واژه را با یک واو نوشـت: مسـئول مزمزه/ مضمضه: چون این دو وازه نیزمانند محظور ومحذور مشـابهت آوایی دارد، برخی ها یکی را به جای دیگری می نویسـند. اما مزمزه فارسی اسـت وبه معـنای چشـیدن و نرم نرم خوردن، و مضمضه عربی و به معـنای گرداندن اب در دهان برای شـسـتن آن. مُعتـَنی به/ متنابه: این کلمه عربی اسـت ومعنای آن، هـنگفت، مهم و قابل اعتنا اسـت واملای آن به صورت معتنی به درسـت اسـت. مقـتدی/ مقتدا: این واژه را در زبان فارسی برای پرهـیـز از اشـتباه در خواندن، باید نوشـت: مقـتـدا. منتها/ منتهی: در نوشـتن این دو واژه هم برخی ها اشـتباه کرده به عوض منتها، منتهی می نویسـند وبرعکس. اما همچنان که اسـتاد ابو الحسـن نجفی می فرماید، بهتر اسـت در فارسی آن را برحسـب تلفظ شـان بنویسـیم: " سـاختمانهای این ناحیه هـمه بلند اسـت، منتها محکم نیسـت." یا: "این خیال باطل به جنون منتهی خواهد شـد." میشـود/ می شـود: در املای پیشـوند های می، نمی و همی نیـز اشـتباهات ولغـزش ها ی نوشـتاری اندک نیسـت . زیرا که یک قاعده کلی واتفاق نـظر میان اسـتادان وفضلای کشـور های فارسی زبان برای نوشـتن این وند ها وجود ندارد. مثلاً ایرانی ها تجویز می کنند که که پیشـوند می ازفعل جدا نوشـته شـود. یعنی" می شـود" درسـت اسـت و" میشـود " نادرسـت. در دسـتور خط فارسی منتشـرهء زبان وادب فارسی می خوانیم که: می و همی جدا از کلمهء پس از خود نوشـته می شـود: می افگند همی گوید. ولی در روش املای زبان دری منتشـره انجمن نویسـنده گان افغانسـتان آمده اسـت که هـرگاه این پیشـوند ها در جلو فعلهای آغاز شـده به صامت قـرارگیرد با ماده یا اصل فعل پیوسـته نوشـته می شـود مانند: میگفـت، میـروم، میدانسـتم، میخواست... همیگفت، همیروم، همیدانسـتم، همیخواسـت ... و هرگاه با فعلهای آغاز شــده با مصوتهای " الف مفتوح، مسـکور و مضموم " بیاید باز هم با فعل پیوسـت نوشـته می شـود مانند انداخت میاندخت، افروخت میافروخت ... ولی هرگاه با فعلهای آغاز شـده با مصوت " آ " بیاید، جدا نوشـته می شـود مانند: آراسـت می آراسـت، آمد می آمد، آرامیـد می آرامید و آزمایند، می آزمایند ... درهمین مورد یکی از پـژوهـشـگران ارجمند زبان وادب فارسی، آقای جان محمد نوشـتهء مبسـوط و جالبی دارد که در سـایت انترنتی" زبانهای افغانسـتان " به نشـر رسـیده اسـت. اومی نویسـد که اگر مطابق تجاویز داده شـده در راهنماهای املای زبان در نوشـتن این وند عمل کنیم گرهی از کار ما گشـوده نخواهـد شـد. او پس ازآوردن دلایلی چند در مورد پیـوسـت نوشـتن پیشـوند می وهمی چنین نتیجه می گرد که " قاعـده عمومی باد آن باشـد که وند ها در همه موارد با کلماتی که با آنها میایند، پیـوسـته نوشـته شـود، مگر آن که عنعـنه موجود در زبان نوشـتار حکم دیگری بکند ." -10- مگربه عـقـیده بعضی ازفضلا، بهتر اسـت برای نوشـتن، پیشـوند های می و نمی و همی، از روش یکـسـانی کار گرفـت، یعنی یا آنها را با فعل همواره پیوسـته نوشـت و یا جدا، تا بزرگان زبان چه گویند وچه در نظر آورند. * * *


نامه یی/ نامهء / نامه ی:در روش املای زبان دری آمده اسـت که پسـوند نکره در واژه هایی که مختوم به ( ها) ی غیر ملفوظ باشـد به صورت ( یی ) نوشـته می شـود. مانند: نامه یی به برادرم فرسـتادم. / نگاهی به نبشـته یی / مقدمه یی بر زبانشـناسی (تالیف پروفیسـور دوکتور عبدالظهور و...) یا: رهرو چاق و تنومندی گذشـت
از کنار ماهروی بیـــنوا از شـگاف پیرهـن چشـمش فـتاد
برتن سـیمین وزیبای گـدا از تبسـم باز شــد لبـهــــای او
برق خواهـشـها از چشـمانش جهـید پیسـه یی در چادرش افگند و گفت
خیر خواهی با چنیـن سـاق ســــپید ؟ ( محمود فارانی )
درارتباط به علامت (ء ) و (ِِ ی ) دکتر پـرویـز ناتل خانلری در کتابش زبان شـناسی و زبان فارسی در مورد شـیوه کتابت کسـره اضافه که کلمه به ( ها ) ی غیر ملفوظ ختم شـده باشـد چنین می نویسـد:" ... در این مورد ابتدا بعـد از کلمه شـکل " ی " نوشـته می شـد، مانند « خانه ی من». بعـد برای آن که نشـان بدهـند که این حرف یای اصلی نیسـت و تنها براثر التقأ دو کسـره چنین تلفظ می شـود. در کتابت شـکل آن را اندکی تغـییر دادند و تنها سـر حرف " ی " را نوشـتند به این صورت: " خانهء من پس از آن شـاید برای آن که حروف و کلمات کمتر جا بگیرد، این علامت را بالای حرف ( ها ) قـرار دادند و آن را به شـکل همزه در آوردند و این صورت از آن حاصل شـد: « خانه من » . بنابراین، شکل نوشـتن این حرف پیوسـته در تحول بوده وصورت نخسـتین شـاید ناقص ترین وجه آن باشـد. "-11- در جای دیگر در مورد همین هرج ومرج در خط فارسی می نویسـد که درنوشـته های فارسی امروز کلمه " آمده ای " را به چهار صورت می نویسـند: آمده – آمده ئی – آمده یی –آمده ای. در مورد این نا همگونی ها از همین قلم در مقاله ء « ناهمگونی های املایی وسردر گمی های چند در نوشتن واژه های زبان فارسی » با استفاده از رساله " روش املای زبان دری " روشنی بیشتری افگنده شده است . نسـوار/ نصوار: این واژهء فارسی را که ناس هم می گوینـد، برخی با حرف " ص" می نویسـند که نا درسـت اسـت. نگه دار/ نگهدار: نگه دار را باید در دو کلمه نوشـت، زیرا که نگه دار امر فعل نگه داشـتن اسـت به دوم شـخص. اما نگهدار را که صفت اسـت یکجا. نه سـوار/ نسـوار:" نه را تا هنگامی که مجبور نشـویم باید پیـوسـت با اسـم وفعل نوشـت، ورنه التباس معـنا رخ می دهـد. مثلاً در این جمله: " نه اسـب چابک ونه سـوار کار ماهر می توانند به تنهایی به مقصد برسـند. " می بینیم که اگر نه سـوار کار را نسـوار کار بنویسـیم معنای جمله بیخی تغـییر می کند. * * * وهله/ وحله:این کلمه راکه به رسـم الخط عربی به شـکل وهـلة می نویسـند ومعنای آن نوبت ودفعه اسـت، نباید با ح حطی نوشـت، زیـرا که کلمه وحله نه در عربی و نه در فارسی معنایی ندارد. * * * هیِز/ حَیِز: این دو واژه را نیز برخی ها درسـت به کار نمی برند ویکی را به عوض دیگر می نویسـند. اما هـیـِزبا کسـر " ز" به معنای مخنث، بدکار و بی شـرم اسـت: او نگاه هـیـز و دریده یی داشـت. و حَیِـزبا فـتح "ح " جا ومکان." ابن سـینا حیـز را اعم از مکان داند، زیرا حیز شـامل وضع هم می شـودو مثلاً فـلک الافلاک دارای حیز ودر حیـز اسـت و در مکان نیسـت. زیـرا وی ورای آن جسمی نیسـت که مماس با آن باشـد." هیئت /هیأت: واژه هیئت عربی اسـت و معنای آن، شـکل وصورت چیزی./ همچنان به معنای عـده ودسـته یی از مردم. جمع هیئت هیأت اسـت و نباید یکی را به عوض دیگری به کار برد. هُـش دار/هُشـدار: این دو ترکیب را نیز برخی ها به جای یکدیگرو به صورت نادرسـت اسـتعمال می کنند، در حالی که از هم فرق دارند، چراکه معنای هـش دار، به هـوش باش یا مواظب باش اسـت و هشـدارکه یکجا نوشـته می شـود معمولاً به معنای اخطار یا اعلام خطر به کار می رود. * * * بدینترتیب می رسـیم به پایان این نبشـته، که اندکی اسـت از بسـیار و تمام و کمال نیسـت و امیدوارم که اسـتادان وخبره گان زبان فارسی اشـتباهات و کمبودی های آن را برجسـته سـاخته و با نبشـته های تکمیلی شـان غـنی سـازند، تا دسـت کم از هرج ومرج موجود در درسـت نویسی و درسـت خوانی خط فارسی تا حدودی جلو گیری شـده بتواند. اما به عنوان سـخن آخر باید گفت که راه منطقی حل هـرج ومرج موجود در عرصه درسـت نویسی و درسـت خوانی این اسـت که مجمع ذیصلاحیتی مثلاً فـرهـنگسـتان زبان، از کشـور های فارسی زبان تشـکیل شـود تا این قواعد همآهنگ گردیده بتواند. پایان هالند نوامبر2004 م


رویکرد ها: 1- برای توضیح بیشـتر، دیده شـود: " غلط ننویسـیم " تألیف ابو الحسـن نجفی، چاپ هـشـتم ( تهران ) ص 414 2- غیر منصرف کلمه یی اسـت که نه تنوین در آن داخل شـود و نه حرکات در آن ظاهـر. یعنی تنوین ( ًً ) پذیر نباشـد. 3- برای توضیح بیشـتر، نک به " زبان شـناسی و زبان فارسی " تألیف ُدکترپـرویـز ناتل خانلِری. تجدید کننده چاپ: موسـسـهء نشـراتی ح. د. خ. ا. عقرب 1367ص263 4- توضیح بیشـتر در " غـلط ننویسـیم " ص 201 5- همین کتاب صص 243 و 251 6-همین کتاب ص 254 7 و8- برای توضیح بیشـتر نک به همین کتاب ص 312 9- نک به فرهنگ معـین جلد سـوم صص 3293 و3312 10- نک به سـایت انترنتی زبانهای افغانستان: در باره املای زبان دری، میشـود یا می شـود ؟ به قلم جان محمد. Afghan_languages.org 11- زبان شـناسی و زبان فارسی صص 235 و 236 * نگاه کنید به نگارش ( پانزده ) چهار شنبه 4 آذر " قوس " 1383خ در وبلاگ آقای محمد کاظم کاظمی : com.persianblog.mkkazemi.wwww



مشعل افتخار دارد تا نکات نظر کارشناسان زبان و ادب را پيرامون محتوای اين نبشه گران سنگ نشر نمايد و به نوبه خود سهم ناچيزی را در غنا،تکامل،باروری و نگارش درست زبان دری پارسي ايفا دارد. ما منتظر مقالات صاحب نظران گران ارج مي باشيم تا بر مبنای نظريات علمي آنان گردونه يي بحث بزرگ در مورد بهتر نوشتن زبان دری را به حرکت آوريم . قبلاً از همکاری و توجه صميمانه همه عزيزان ابراز سپاس و امتنان مي گردد.
December 14th, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان